تنهاترینم وقتی نیستی

تقدیم به مهربان همسرم سعید

تنهاترینم وقتی نیستی

تقدیم به مهربان همسرم سعید

با تو خوشبختم

 

 

 

 

 

تمام خوشبختی های دنیا برای من است وقتی تو

 

 کنارمی و نفست موسیقی کوچه های

 

 حوالی بهشت را زمزمه می کند

 

تمام آرامش دنیا کنار من است وقتی تو کنارمی و

 

دستهای نوازشت مهر خدا را بر بند بند پوست تنم

 

 میکشد...

چقدر خوبه تو هستی

چقدر خوبه تو هستی،تو مونس منی و اگه نبودی به من خیلی خیلی سخت میگذشت

چقدر خوبه که تو هستی و من از حضورت سیراب می شم

چقدر خوبه که تو هستی و من مستم از بودنت

چقدر خوبه که تو هستی و رفتنت برگشت داشت، اونم چقدربا شکوه

چقدر خوبه که تو هستی و می تونم با صدای بلند آواز بخونم که همه چی آرومه

چقدر خوبه که تو هستی و من شاکرم که کنار همیم و همدیگرو دوست داریم

چقدر خوبه که تو هستی، چقدر خوبه تو رو دارم

چقدر خوبه که تو هستی و از چشمات میتونم شعر بردارم

چقدر خوبه که تو هستی و دلواپسم که میشی همۀ دلواپسیم میره

چقدر خوبه که تو هستی و با وجود این همه تلخ و شیرین های بینمون هنوز هم وقتی اسمت میاد تنم می لرزه و یه حس خاص همه لحظه هام رو پر می کنه

چقدر خوبه که تو هستی و من شوری دارم برای نوشتن و انگیزه ای برای بودن

چقدر خوبه که تو هستی و می شه به شونه هات بی بهونه تکیه کرد

چقدر خوبه که تو هستی و من همیشه منتظرتم

چقدر خوبه که تو هستی و وقتی صدام می کنی با شدت تمام هر چی واژه و حس قشنگ که به ذهنم میاد تقدیم لمس حضورت می کنم

چقدر خوبه که تو هستی و برگشتی، برگشتی و من حس کردم حضورم انقدر ارزش داره که باشی و نگاهت همیشه سایه سار زندگیم باشه

چقدر خوبه که تو هستی و با بودنت می تونم گل امید رو توی دلم زنده نگه دارم

چقدر خوبه که هستی و من می تونم با صدای بلند فریاد بزنم: ممنونم از بودنت که بودنم بهش بنده

مراقب داشته هامون باشیم 

 

 

 

هرگز از پیشم نرو

به ستاره ها نگاه کن که شب را شکسته اند .

بی تو شب من شبی بی ستاره است.

آفتاب را ببین که غول تاریکی از برابرش می گریزد.

بی تو ، روز من آفتاب ندارد.

چمنزار را بنگر لاله را نگاه کن به زمزمه جویبار گوش فرا ده.

بی تو ، دنیای من از چمن و لاله و زمزمه خالیست.

زمین را ببین سبز و با طراوت...

اما دل من بی تو هیچ طراوتی ندارد

بی تو من هیچم ، نیستم...

اگر می خواهی من بمانم اگر می خواهی نمیرم.....

هرگز از پیشم نرو...هرگز... 

 

 

انتظار

انتظار  ..... 

واژه ی غریبی است ...... 

 

واژه ای که روزها یا شایدم ماه هاست که با آن خو گرفته ام ....... 

که چه سخت است انتظار .... 

هر صبح طلوعی دیگر است برای فرداهای من ...... 

خواهم ماند تنها در انتظار تو....... 

 

 

  

من و تو

نشسته ام در انتهای سیاهی چشمان غارتگر شب

نمی دانم کدام ستاره ی پلید تیر خورده ای آسمان آبی آرزوهایم را غرق در سکوت و ابهام کرد.

به ظلمت بی انتهایش خیره می شوم

جز تنهایی و تنهایی و تنهایی نمی یابم

تو را با تمام وجود می طلبم اما ....

نه ستاره ای هست نه آسمانی نه ابری....

می نالم و به مظلومیت خویش می گریم و به تنهاییم لعنت می فرستم

و بر می خیزم

بر می خیزم و راهی می شوم

قدم در هراس انگیزترین جاده ی پر ابهام زندگی می گذارم و بی پناهیم را با تمام وجود فریادمی زنم....

حس غربتی عجیب سراسر وجودم را فرا گرفته

نمی دانی که اشک هایم چه کودکانه سر ذوق آمده اند

در خود می شکنم و با هر شکست فاصله ای بر می چینم

هر بار به پایان نزدیک تر می شوم

با هر قدم می روم که جاودانه شوم

می روم که دیگر نباشم

می شکنم و با هر شکست تو را فریاد می زنم

نازنینم کاش می دانستی که من کیستم

من از عصر آهن و دودم اما تو از سرزمین عشق و نور

من مدفون لجن زاری بی خاصیتم اما تو ساکن بهشتی آسمانی

من هراس نهفته در کابوس های جوانیم اما تو زیباترین رویای کودکی